جدول جو
جدول جو

معنی بچه سال - جستجوی لغت در جدول جو

بچه سال
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
خردسال. دختر یا پسری که سنش کم باشد. زنی که هنوز بسیار جوان است
لغت نامه دهخدا
بچه سال
خردسال، کم سن وسال، نابالغ، نوجوان، کم سال
متضاد: کهن سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچه زا
تصویر بچه زا
ویژگی جانوری که قبل از تولد در رحم مادر رشد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به سان
تصویر به سان
مثل، مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بچه دان
تصویر بچه دان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
(کَ /کِ شَ دَ / دِ)
که بچه زاید. بچه زاینده. صفت آن جانوران که بچه زایند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 188)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مرکب از ’چه’ استفهام + ’گونه’، چه سان ؟. رجوع به چگونه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ یَ دَ / دِ)
دارای کودک. دارندۀ بچه. صاحب بچه.
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ بَچْ چَ / چِ)
مشیمه. (یادداشت مؤلف). رحم. زهدان که در آن بچه است. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنجا که نطفۀ بچه بسته شود. مهبل. تخمدان. تأمور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَچْ چَ / چِ سَقْ قا)
لقب پادشاه غاصب افغانستان که امان الله خان پادشاه قانونی آن مملکت را مغلوب و منهزم نمود و او مجبور شد که با زن و اتباع خود به اروپا مهاجرت نماید. بچه سقا پس از غلبه، بر تخت سلطنت جلوس نمود و خود را به امیر حبیب الله خان متسمی کرد، اما پس از هفت هشت ماه سلطنت به دست نادرخان سفیر اسبق افغانستان در پاریس مغلوب و منهزم و سپس گرفتار گردید و در بیست ونهم جمادی الاولی سال 1348 هجری قمری مطابق دوم نوامبر 1929 میلادی با ده دوازده نفر از اتباعش به حکم نادرخان مذکور کشته شد و خود نادرخان به اسم نادرشاه به تخت سلطنت نشست. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ چهارم)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ)
بسیاربچه. پربچه. ولود: امرأه مصبیه، زن بچه ناک. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از همه سال
تصویر همه سال
هرسال: همه سال سفر میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه دان
تصویر بچه دان
رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه ساقط
تصویر بچه ساقط
آپگانه شکم حادثات آبستن از نهیب تو آپگانه فکند (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که تولید مثل آنها بوسیله نوزادیست که در داخل شکم مادر (رحم) قسمتی از رشد و نمو خود را پس از تشکیل تخم میگذراند. در انسان سلول تخم پس از تشکیل تخم مدتی بالغ برنه ماه رشد خود را در داخل رحم میگذراند. یا بچه زایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچه دان
تصویر بچه دان
رحم، زهدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چه سان
تصویر چه سان
به چه صورت
فرهنگ واژه فارسی سره
زنده زا
متضاد: تخم زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بون، پوگان، رحم، زهدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غلام باره، لواطکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بچه محلی، هم محل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوی قسمت پایین زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سال های قبل، طی چندین سال
فرهنگ گویش مازندرانی